شایلینشایلین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

shaylin1

سفر به شمال

سلام عشق قشنگم امروز میخوام چند تا عکس از اولین سفر مامان و بابا با شایلین به شمال کشور زیبای ایران بذارم. آخه یه روز قبل از عید فطر دوستم لیلا ازمون دعوت کرد بریم شمال ما هم دعوتشونو با کمال میل پذیرفتیم و بامداد روز جمعه یعنی عید فطر رهسپار شهر نوشهر شدیم. واقعا سفر خوب و به یادموندنی بود. اول از همه چون به شما خیلی خوش گذشت لذت بردم دوم هم اینکه در کنار دو تا از همکلاسیهای دوران دانشجوییم واقعا کیف کردیم.آخه خاله لیلا و همسرش و من چهار سال با هم همکلاس بودیم دوره لیسانس. البته اون وسطا یکی دو درس هم بابایی با ما همکلاس شده بود.ولی بابایی هم ورودی ما نبود. به هر حال ما که خاطرات مشترک فراوانی با هم داشتیم دوباره یه خاطره خیلی خوب با ...
27 مرداد 1392

شایلین و استخر

سلام نازنین گلم  چند روز پیش که من خونه بودم و شما مهد. وقتی میخواستم برم استخر تصمیم گرفتم شما رو هم با خودم ببرم تا برای اولین بار مایو بپوشی و استخر رو تجربه کنی. با اینکه میترسیدم خدای نکرده مریض بشی باز دل به دریا زدم و رفتم از مهد برداشتمت و رفتیم. یه جلیقه بادی هم گرفتم و بردمت داخل. وقتی وارد آب شدیم اولش خیلی ترسیدی و به مدت 5 دقیقه نمیذاشتی ببرمت تو آب و تا میذاشتمت تو آب جیغ میزدی و می گفتی نه. بریم بیرون. ولی کم کم عادت کردی و دیگه از آب نمیومدی بیرون. خیلی خوب پا میزدی و غش غش میخندیدی و از اینکه رو آب میتونستی رها بشی ذوق میکردی. الهی فدات شم خیلی دوس دارم بذارمت کلاس شنا ولی چون امسال خیلی مریض شدی و گوشات چرک کرد فعلا ...
13 مرداد 1392

چند تا عکس

سلام خوشگل مامانی. امروز میخوام چند تا عکس ازت بذارم که قبلا میخواستم بذارم نمیتونستم. اینجا دخملم اومده اداره پیش مامانش و داره در مورد خودکارا و ماژیکای رو میز من ازم میپرسه: این مال کیه؟ مال رییسه؟میشه بدی به من؟...فدات بشم من نازنینم این عکس هم مال بار دومی که تو بیمارستان بستری شدی گلم.آنژیوکت تو دستته و داری بلبل زبونی میکنی واسه مامان جونت. الهی بمیرم ایشالا دیگه هیچوقت نری بیمارستان نفسم.نا گفته نماند که اون تاپ تو تنت یه طرفه نیست بلکه یه طرفشو از تو دستت درآوردی و هر کاری هم میکردم نمیپوشیدی و میگفتی این خووووووبه. این عکس خوشگل هم تو محوطه دانشگاه ازت گرفتم. التماست کردم تا یه جا وایسی و یه عکس ازت بگیرم و اونم اینجوری ...
6 مرداد 1392

این روزای شایلین با مامانی

سلام گل ناز من میدونی که چقدر عاشقتم دنیای من. این روزا ماشالا حسابی بلبل زبون شدی و دیگه نمیتونیم از عهدت بربیایم. هر چی میخوای فقط دستور میدی و دستتو بلند میکنی و میگی ای بابا مگه من نگفتم سی دی بذار آخه منو میگی؟وای میستم هاج و واج نگات میکنم بعد سرمو میندازم پایین میرم دنبال کارم. وقتی میبینی گوش نکردم دوباره با صدای بلند ولی این دفعه با التماس میگی مامانی بیا سی دی بذار دیجه.آروم میرم برات سی دیتو میذارم و دیگه چیزی نمیگم. آخه اگه بفهمی در مقابل کارات عکس العمل نشون میدیم گریه میکنی.چند وقتیه شین شین دختر عمه ات خونه ما میمونه اوایل خیلی اذیتش میکردی چون اون خیلی ساکته. برای اینکه بتونی باهاش وارد حرف و بزای بشی هی موهاشو میکشیدی...
1 مرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به shaylin1 می باشد